قاعده تلف مبیع قبل از قبض
محقق: حسن خدابخشي دانشجوي ارشد فقه و مباني حقوق
از مقالات ارسالي به حقوق امروز
قاعده تلف مبیع قبل از قبض، از قواعد مشهور فقهي است که در ابواب معاملات بیان شده است. بر اساس اين قاعده، اگر مبيع پيش از تسليم به خريدار، تلف شود، از مال فروشنده است و اگر هم فروشنده، ثمني از مشتري در برابر آن مال گرفته باشد، بايد به وي بازگرداند.1
مستندات و مدارك قاعده
1. روايات
الف) حديث نبوي مشهور «کلُ مبيعٍ تلف قبلَ قبضِهِ فَهُوَ مِن مالِ بايعِهِ»2 كه به دلالت مطابقي، بر قاعده تلف مبيع قبل از قبض دلالت دارد. هرچند اين حديث مرسله است و از حيث سند، معتبر نبوده و ضعيف محسوب ميشود، ولي مشهور فقهاء به مضمون آن عمل کرده و بر اساس آن فتوی دادهاند.3
ب) روایت عقبه بن خالد از امام صادق(ع): از حضرت در مورد شخصي كه کالايي را ميخرد ولي آن را تحويل نميگيرد، بلکه نزد فروشنده گذارده و ميگويد فردا ميآيم و ان شاء الله آن را ميبرم، و در اين فاصله هم كالاي خريداري شده به سرقت ميرود، سؤال شد كه اکنون آنچه را که دزد برده از مال چه كسي محسوب ميشود؟ امام در پاسخ ميفرمايند: مال مسروقه از اموال فروشنده به سرقت رفته و خسارت آن بر او تحميل ميشود؛ زيرا تا هنگامي که آن را به خريدار تحويل نداده و از خانه خود خارج ننموده، تسليم صورت نپذيرفته است ولي هرگاه فروشنده پس از معامله، مبيع را تسليم خريدار نمايد، مسؤوليت به او منتقل ميشود و در صورت تلف يا سرقت و مانند آن، بايد ثمن را به فروشنده بپردازد. اين روايت هرچند از لحاظ سند ضعيف شمرده ميشود، همچنان كه حديث نبوي اينگونه بود، ولي مشهور فقهاء آن را مؤيد حديث نبوي دانسته و بدان عمل كردهاند. بر اساس مفاد اين روايت، تا زماني كه فروشنده، مبيع را به خريدار تحويل نداده و از خانه خود خارج ننموده (اقباض خارجي)، تسليم صورت نپذيرفته است، و در نتيجه، مسؤوليت ناشي از تلف يا خسارت هم، بر عهده فروشنده باقي ميماند. بنابراين با توجه به ظاهر حديث نبوي (قبض) و روايت عقبه بن خالد (اقباض خارجي)، بايد بگوييم كه قبض، شرط صحت معامله ميباشد؛ در حالي كه به اجماع فقهاء، قبض شرط صحت معامله نيست.4 پس ميان اجماع فقهاء و روايات مذكور تعارض وجود دارد.
* طبق قاعده تلف مبيع قبل از قبض، هرگاه بعد از عقد و قبل از تسليم کالا به مشتري، مبيع نزد فروشنده تلف شود، تلف از مال بايع خواهد بود؛ لذا تلف از مال مشتري به حساب نميآيد، هرچند که از زمان وقوع عقد بيع، مالک مبيع شناخته ميشود. اصول حاكم بر معاملات اقتضاء دارد که مبيع تلف شده از مال خريدار بوده و خسارت مال تلف شده هم، به عهده وي باشد؛ زيرا تلف هر مال در ملک مالکش انجام ميگيرد و در اثر بيع، مبيع به ملک خريدار منتقل شده است، ولي اين قاعده، کالاي تلف شده را از مال و ملک بايع ميداند. عليهذا؛ فقهاء در اينكه چرا در روايات، تلف مبيع قبل از قبض، از مال بايع دانسته شده، احتمالاتي را بيان نمودهاند كه به شرح ذيل ميباشد:
1. قبض شرط صحت و انتقال ملكيت است:5 به صرف عقد بيع، متعاقدين مالك نميشوند؛ بلكه بايد تقابض هم صورت بگيرد. همانطور كه در بيع صرف اينگونه است؛ يعني در بيع صرف، قبض در مجلس، شرط صحت عقد و تحقق ملكيت ميباشد. اين احتمال بر خلاف اجماع فقهاء است.6
2. ید بایع نسبت به مبیع، ید ضمان است: به عبارت دیگر؛ از آنجا که فروشنده در صورت تلف، هرچند تعدی و تفریط نکرده باشد، به مقتضای قاعده علی الید ما اخذت حتی تؤدیه، به ضمان واقعی، ضامن است، باید مثل یا قیمت مبیع را به مشتری بدهد. این احتمال از چند جهت نادرست است؛ زیرا اولاً ید بایع نسبت به مبیع، ید غیر مأذونه نیست تا ضامن باشد؛ بلکه حسب توافقی که بایع و مشتری با هم داشتهاند، قرار شده تا مبیع نزد بایع بماند، بنابراین ید بایع نسبت به مبیع، ید امانی مالکی است نه ید ضمانی. ثانیاً استناد به قاعده علی الید تا از این طریق، بایع ضامن مبیع شناخته شود، یک بحث مستقلی است که مربوط قاعده تلف مبیع نمیباشد.7
3. انفساخ عقد تعبداً و آنامّا:8 یعنی عقد تعبداً قبل از تلف مبیع، به طور آناًمّا (در یک لحظه) منفسخ شده و مبیع به ملکیّت بایع برگشته است؛ نظیر معاطات (البته بر مبنای اباحه مطلقه نسبت به تصرفات متوقف بر ملک)، بیع خیاری و یا هر نقل و انتقالی دیگری که ذو الخیار در ایام خیار انجام دهد؛ در این موارد هم، مسأله اینگونه توجیه میشود که ذوالخیار آنامّا قبل از بیع، مالک میگردد. بنابراین وقوع این بیع در ملک خودش صورت گرفته است.
4. نفسِ تلف، علت برای انفساخ عقد است:9 هرچند از نظر رتبی، تلف مبیع مقدم بر انفساخ عقد است، اما تلف و انفساخ از نظر زمانی تقدم و تأخر ندارند و هر دو در یک زمان واقع میشوند. بنابراین همان لحظه تلف، لحظه انفساخ و انحلال عقد هم هست، پس قهراً تلف در مال فروشنده واقع شده است.
5. دكتر عربيان: علت انفساخ عقد و اینکه مبیع از مال فروشنده رفته است، عدم ایفای ضمان معاوضی یا مسمّاي فروشنده میباشد. با حدوث عقد بيع، مبيع و ثمن از مالکيت فروشنده و خريدار، خارج و به طرف مقابل انتقال مييابد؛ ولي با اين وجود، قبل از تسليم مبيع به خريدار، ضمان معاوضي يا خطر ناشي از تلف مبيع، بر عهده فروشنده باقي است.10 بنابراین صرف انتقال مالکيت، بدون آنکه خريدار به مبيع دست يابد، موجب ضمان معاوضي (الزام به پرداخت ثمن) نميشود؛ زيرا در عقود معاوضي، انتقال مال يا قبول تعهد، تعهد به تسليم و اجراي تعهد را نيز در پي دارد و با اين انگيزه، عقد تشکيل ميشود و تا زماني که موضوع عقد، تسليم خريدار نگردد، تحميل ضمان معاوضي يا خسارت ناشي از تلف به خریدار، با عدالت معاوضي و خواستِ مشترکِ طرفين سازگار نيست؛ به عبارت ديگر، التزام فروشنده به تسليم مبيع، جزء مفاد عقد بوده و با از بين رفتن آن، زمينه اجراي تعهد فروشنده از بين ميرود و بقاي تعهد خريدار براي پرداخت ثمن بر خلاف خواست مشترک آنهاست؛ چراکه انتقال مالکيت به تنهايي انتظار او را برآورده نميسازد و با روح معاملات مغايرت دارد. بنابراین معامله به جهت اینکه فروشنده توانایی عمل به تعهد خود را ندارد، منفسخ میگردد.
* براي تبيين اين نظريه، ذكر چند مقدمه لازم است:
1. ضمان موجود در قاعده تلف مبيع قبل از قبض، ناظر به ضمان معاوضي است، نه ضمان قهري؛ چراكه با تلف مبيع، عقد منفسخ ميشود و در نتيجه، خريدار مالك چيزي نيست تا فروشنده در برابر آن، ضمان قهري داشته باشد. ضمان معاوضي يا ضمان مسمّي، ضماني است كه در اثر معامله ايجاد ميشود و بيانگر آن است كه هر كدام از طرفين عقد، تنها ضامن و متعهد به تسيلم جنس و موضوع معامله هستند نه هم جنس و هم ارزش آن. بنابراين اگر جنس معامله قبل از تسليم، از بين رفت، نظيرِ قاعده تلف، عقد منفسخ شده و منحل ميگردد. اما ضمان واقعي آن است كه شخص هم ضامن جنس است و هم ضامن ارزش آن، يعني تا زماني كه جنس وجود دارد، ضامن بايد جنس را برگرداند و اگر هم از بين رفت، بايد ارزش آن را (مثل يا قيمنت) بپردازد.
2. همچنانكه دانسته شد، قبض و اقباض، شرط صحت معامله نميباشند.
3. حكم در قاعده، تعبّدي نميباشد؛ زيرا اولاً شارع به زبان عرف سخن ميگويد و در معاملات دليلي وجود ندارد که بيان قاعدهاي داراي مصالحِ غير قابل فهم باشد، تا امري تعبدي و بدون ملاک تلقي شود. علاوه بر اين، تعبدي بودن يک حکم در معاملات، نيازمند به دليل است و تا جايي که بتوان ملاک حکم را استنباط نمود، نميتوان آن را تعبدي و بدون ملاك اعلام نمود. ثانياً حكم به انفساخ عقد، خود به خود و تعبّداً با اصول حاكم بر معاوضات نظير اصل لزوم مغايرت دارد؛ چراكه عقد بيع، از عقود لازم و غير قابل فسخ است، مگر آن كه با توافق طرفين يا پيدايش حق فسخ و اعمال آن منفسخ گردد. بنابراين تحت هيچ شرايطي، بيعي كه به شكل صحيح بين دو طرف واقع شده است، به خودي خود منحل نميگردد. پس حكم به انفساخ عقد، دليل ميخواهد.
4. همانطور كه بيان شد، تلف يا نفس تلف، نميتواند دليل بر انفساخ عقد باشد.
5. هدف از معامله و معاوضات، صرفاً يك نقل و انتقال نيست؛ بلكه هدف، رسيدن و دستيابي به عوض متقابل است.
6. حكم موجود در قاعده، بيانگر يك روش و شيوه عقلايي است كه بازگشت به قصد مشترك طرفين عقد ميكند.
در عقود و معاوضات، هر يک از دو عوض حيات و نفوذ خود را از پيوند با ديگري ميگيرد و بدون کفه متقابل خود، توان زيستن ندارد. پس اگر يکي از آن دو، تلف يا ممتنع شود، ديگري نيز خود به خود از بين ميرود و کسي که از عوض محروم شده است، از دادن معوض معاف ميگردد و در نتيجه، تلف مبيع (در اثر حادثه قهري)، بر فروشنده تحميل ميشود، نه بر خريدار. بنابراين تلف يکي از دو عوضِ متقابل، موجبِ از بين رفتن تعهد به تسليم عوض مقابل به طور قهري و خود به خود ميشود و آنکه به هر دليل وفاء به عهد نکند، حق گرفتن عوض را ندارد. پس با از بين رفتن هر يك از دو عوض، تعهد به پرداخت عوض مقابل، مبناي خود را از دست ميدهد.
7. در معاوضات از ابتدا، بناي طرفين بر اين بوده كه تمليك هر يك از دو عوض، مقيد به تسليم آنها بوده باشد، به گونهاي كه با تلف يكي از آنها، عقد از بين ميرود و براي طرف مقابل هم، نسبت به عوض موجود، سببي براي تمليك باقي نميماند تا تقاضاي تسليم آن را داشته باشد. اين همان ضمان معاوضي يا مسمّي است.
* بنابراين حكم به انفساخ عقد و تلف مبيع قبل از قبض از مال بايع، نه تعبدي بوده و نه بي دليل؛ بلكه دليل بر آن، عدم ايفاي ضمان معاوضي فروشنده (يعني همان عدم توانايي بر تسليم مبيع) ميباشد.
2. اجماع
بسياري از فقهاء علاوه بر روايات مذکور، اجماع را نيز مستند این قاعده دانستهاند. ليکن اجماع را نميتوان به عنوان دليل مستقل در اين خصوص پذيرفت؛ زيرا ارزش اجماع به کاشف بودن آن از رأي معصوم عليه السلام است و چنين انتظاري در جايي است که هيچ دليل ديگري در مساله وجود نداشته باشد، در حالي که در فرض مورد بحث، قبل از اجماع، استناد به روايات مزبور شده است و اين نشان ميدهد که اجماع مبتني بر همان روايات بوده است؛ به بيان ديگر، استناد به روايات در کنار ادعاي اجماع، اين ظن قوي را ايجاد ميکند که مدرک و منشاء اجماع نيز، همان روايات باشد. بنابراین اجماع نميتواند به عنوان دليل مستقلي در اين موضوع مورد توجه قرار گيرد و ارزش مستقل داشته باشد.11
3. بناء عقلاء12
هرچند با استناد به روایات و اجماع، این قاعده تعبدی به نظر میرسد و ظاهر حکم عقلاء هم، آن است که باید تلف از مال مشتری باشد، چراکه به محض وقوع عقد، مبیع در ملکیت مشتری وارد شده است؛ اما با دقت نظر، متوجه میشویم که عقلاء در معاوضات و معاملاتی که به نحو معاوضه و داد و ستد انجام میدهند، آنچه که میدهند، بدون عوض نمیدهند؛ یعنی بنای آنها این است که اگر مثمن دادند، ثمن بگیرند و اگر ثمن دادند، مثمن بگیرند.
* بر اساس بناء عقلاء، قاعده تلف مبیع قبل از قبض، یک مورد تعبدی محض نیست؛ بلکه این قاعده به یک شیوه و روش عقلایی و منطقی اشاره دارد. بنابراین با بناء عقلاء، تعبدی بودن حکم در قاعده را نمیتوان اثبات کرد.
** از نظرِ استاد، مهمترین دلیل برای حکم موجود در قاعده تلف مبیع قبل از قبض، بنای عقلاء است. بنابراین از نگاه ایشان، بنای عقلاء در معاوضات این است که هر یک از متعاقدین، چیزی میدهد که در ازای آن چیزی بگیرد، یعنی هیچ یک تملیک به طور مجانی نمیکنند، بلکه علی نحو العوض است. همچنین در بنای عقلاء، قابلیت نقل و انتقال خارجی با آن خصوصیات و شرایطی که بیع بر آن واقع شده است هم در نظر گرفته میشود.
شمول قاعده نسبت به تلف ثمن با بنای عقلاء
آیا این قاعده شامل تلف ثمن هم میشود یا نه؟13
هرچند مبیع از حیث لغت و مفهوم عرفی، هیچ ابهامی ندارد و مقصود از آن مثمن است؛ اما اینکه قاعده مزبور شامل تلف ثمن نیز گردد، بستگی به آن دارد که ما مدرک قاعده را چه بدانیم. بنابراین اگر مدرک قاعده، روایات باشد؛ نظیر حدیث نبوی، قطعاً لفظ مبیع شامل ثمن نمیشود.14 همچنین اگر مدرک قاعده، اجماع باشد، لفظ مبیع شامل ثمن نمیشود؛ زیرا همانطور که بیان شد، مدرک و منشاء این اجماع، همین روايات است. بنابراین با اجماع نمیتوان شمول قاعده نسبت به ثمن را اثبات کرد.15 اما اگر مدرک قاعده، بنای عقلاء باشد (همچنان که نظر استاد همین است)، در نزد عقلاء بین ثمن و مثمن فرقی نیست؛ چراکه ملاک و مناط در این دو، یکی است16. بنابراین همان طوری که قبل از قبض، عقد بیع با تلف مبیع از بین رفته و منفسخ میشود، در تلف ثمن قبل از قبض هم، عقد بیع منفسخ میشود.
تلف بعض مبیع قبل از قبض
بدون تردید شمول قاعده نسبت به آنجا که تمامی کالا قبل از قبض تلف گردد، مسلّم است؛ اما اگر قسمتی از کالا تلف شد، حکم چیست؟ آیا قاعده تلف مبیع قبل از قبض شامل اين مورد هم میگردد؟
1. هرچند ظاهر قاعده تلف مبیع قبل از قبض، اختصاص به تلف کل مبیع دارد، نه جزء و بعض مبیع؛ اما در عین حال، با تلف بعض مبیع، عقد فسخ شده و اگر هم بایع ثمن را اخذ کرده باشد، باید آن را به مشتری بازگرداند.
2. با تلف جزء و بعض مبیع، عقد بیع فسخ نشده و به قوت خود باقی میماند.
3. باید میان آنجا که ثمن نسبت به اجزای مبیع قابل تقسیط میباشد یا نمیباشد، تفصیل دهیم. بنابراین اگر ثمن نسبت به اجزای مبیع قابل تقسیط باشد، به آن نسبت از مبیع که تلف شده است، قاعده صدق میکند و عقد منفسخ میشود؛ اما نسبت به اجزای باقی مانده، دیگر قاعده صدق نکرده و عقد بیع به قوت خود باقی است.17 پس در این صورت، معادل همان مقدار، از ثمن به مشتری بر میگردد. اما اگر ثمن نسبت به اجزای مبیع قابل تقسیط نباشد؛ بلکه تلف جزء مبیع، موجب شود که کل مبیع از حیازت انتفاع خارج شود مثل یک لنگه کفش، در این صورت تلف جزء، مثل تلف کل محسوب شده و عقد به طور کل منفسخ میگردد.
* از نظر مرحوم بجنوردی، اقوی همین احتمال سوم است، چه مدرک قاعده، روایات، اجماع یا بنای عقلاء باشد.
* دكتر عربيان: نظر مرحوم بجنوردی پذیرفته نیست؛ زیرا همانطور که در بنای عقلاء بیان شد، در نقل و انتقال خارجی باید آن خصوصیات و شرایطی که بیع بر آن واقع شده است هم در نظر گرفته شود؛ یعنی ممکن است در آنجا که ثمن قابل تقسیط بوده، غرض و مقصود خریدار با حکم به بقاء عقد بیع نسبت به اجزای باقی مانده، حاصل نگردد. بنابراین بر اساس اینکه مدرک قاعده بنای عقلاء باشد (مبنای ما)، قاعده تلف مبیع، شامل تلف بعض هم میگردد.
تلف وصف قبل از قبض
اگر بعد از عقد و قبل از قبض، صفتي از صفات يكي از دو عوض، زايل شد؛ چه نبود آن صفت، عيب محسوب شود يا نه؛18 آيا قاعده تلف شامل اين مورد هم ميشود؟
* مرحوم بجنوردي: اگر مدرك قاعده روايات يا اجماع باشد، قهراً قاعده شامل تلف وصف نخواهد بود؛ زيرا قاعده، ناظر بر تلف كل و عين مبيع قبل از قبض ميباشد، نه صفتي از صفات آن. بنابراين هرچند وصف تلف شده است، چه وصفِ كمال باشد يا وصفي كه زوالش باعث معيوب شدن مبيع شود، اما زوال آن، تلف خود عين نيست. اگر مدرك و مستند قاعده، بناي عقلاء هم باشد، قاعده شامل اين مورد نيز نميشود؛ زيرا بناي عقلاء اين بود كه متعاقدين داد و ستد كه ميكنند، هر يك چيزي ميدهند كه چيزي بگيرند؛ حال اگر خود عوضين (عينشان) تلف نشود، بلكه صرفاً وصفي از اوصاف آنها زايل گردد، اينجا عقلاء نميگويند كه چيزي داده، ولي چيزي نگرفته؛ بلكه ميگويند در مقابل چيزي كه داده، چيزي گرفته است، با اين تفاوت كه آن شيء، وصفي را از دست داده است. بنابراين از نظر عقلاء، تنها خود عوضين در مقابل هم قرار دارند، اما اوصاف ديگر داخل در آنها نيستند. پس از نظر مرحوم بجنوردي، چه مدرك قاعده، روايات، اجماع يا بناي عقلاء باشد، قاعده شامل اين مورد نميشود.
* دكتر عربيان: نظر مرحوم بجنوردی پذیرفته نیست؛ زیرا همانطور که بیان شد، از نظر عقلاء عنوان تلف در اينجا صدق ميكند،19 يعني عقلاء در آنجا هم كه وصف عوض تلف شده باشد، نه خود عوض، ميگويند ممكن است غرض و مقصود متعاقدين از معاوضه حاصل نشده باشد. پس بر مبناي ما، قاعده شامل تلف وصف عوض نيز ميشود.
جریان قاعده در سایر معاوضات
آیا این قاعده اختصاص به بیع دارد یا شامل سایر معاوضات نظير اجاره و حتي شبه آن نظير مهر و صداق نیز میشود؟
به طور مثال، اگر زوج مالي را به عنوان مهر زوجه تعيين كند و اين مال قبل از قبض، تلف گردد، آيا تلف به حساب زوج محسوب ميشود يا به حساب زوجه؟، همچنين اگر زوجه مالي را به عنوان خلع معين نمايد و اين مال قبل از قبض زوج تلف شود، آيا تلف به حساب زوجه محسوب ميشود يا به حساب زوج؟
* مرحوم بجنوردي: اگر مدرک قاعده، روایات باشد، مختص به بیع میباشد؛ زیرا با توجه به اصول لفظيه، عنوان بیع در روایات موضوع قرار گرفته است و شامل سایر معاوضات نميشود. اگر مدرک قاعده اجماع باشد؛ بنابر آنچه كه مرحوم شیخ انصاري از تذکره نقل کردهاند، قاعده در عموم معاوضات جاری است؛ اما همانطور كه دانسته شد، اين اجماع، همان اجماع مصطلح اصولي كه حجت و دليل ميباشد، نيست؛ بلكه اجماع مدركي است. بنابراين اگر مدرك و مستند قاعده، اجماع باشد، نميتوان شمول قاعده نسبت به ساير معاوضات را اثبات نمود. اما اگر مدرك قاعده، بناي عقلاء، عرف و عادت (سيره اسلامي) باشد، قاعده تلف مبيع قبل از قبض در همه معاوضات جاري ميشود. بنابراين تنها در صورتي كه مدرك قاعده، بناي عقلاء باشد، اين قاعده در كليه عقود معاوضي جريان خواهد داشت.
* دكتر عربيان، همانطور كه در بناي عقلاء بيان شد، قاعده مزبور در همه معاوضات جاري ميباشد.
نمائات حاصله بعد از عقد و قبل از تلف مبیع
نمائات20حاصل در فاصله ميان عقد و تلف مبيع قبل از قبض از آنِ كيست؟
* مرحوم بجنوردي: نمای منفصل حاصل بعد از عقد و قبل از تلف مبیع، متعلق به مشتری است، نه بايع؛ زيرا اولاً به صرف حدوث عقد، همانطور كه مبیع ملک مشتری میشود، نماء نیز به تبعِ مبیع در ملک اوست؛21 ثانياً بر اساس مبناي ما در قاعده، که انفساخ عقد بیع از زمان تلف مبیع ميباشد، نه از زمان وقوع عقد (يعني انفساخ عقد آنامّا)، نماي حاصله بعد از حدوث عقد و قبل از تلف مبيع، متعلق به مشتري است.22
* دكتر عربيان: آيا در مقابل اين نماي منفصل، چيزي به بايع بر ميگردد؟
همانطور كه در گذشته بيان شد، بناء عقلاء در عقود معاوضي بر مجاني نبودن است؛ يعني هر كدام از طرفين معامله، در مقابل چيزي كه ميدهند، ميخواهند چيزي هم بگيرند. بنابراين از نظر عقلاء، هيچ چيز بدون مقابل و معوض نيست. در فرض مورد بحث، از آنجا كه در مقابل نمائاتي كه براي مشتري باقي ميماند، چيزي به بايع داده نشده و در نتيجه، پس از انحلال عقد، مشتري، هم ثمن و هم نمائات را مالك ميشود و فروشنده هم غير از مبيع تلف شده، چيزي دستش نيست، بناء عقلاء بر عدم مجاني بودن است. بنابراين از نظر عقلاء، نماي حاصله از آنِ فروشنده ميباشد.
اسقاط ضمان معاوضي
* مرحوم بجنوردي: اگر مدرك قاعده، بناي عقلاء باشد، ظاهر، عدم اسقاط ضمان معاوضي23 است؛ زيرا اولاً اين ضمان حق نيست تا قابل اسقاط باشد، ثانياً اين ضمان، اثر قهري انحلال عقد است و در اختيار طرفين عقد نيست تا آن را اسقاط نمايند. بنابراين همانطور كه بيان شد، از آنجا كه بقاي عقد، منوط به بقاي قابليت هر كدام از عوضين به اخذ و اعطاء است، و در اين فرض هم، يكي از عوضين قابليت تسليم را ندارد، اين عقد قهراً منحل ميگردد و ديگر جايي براي اسقاط حق نميماند.
اتلاف: مورد معامله قبل از تسلیم، ممکن است در اثر یکی از عوامل ذیل تلف شود:
الف) حوادث طبیعی؛ نظير سیل، زلزله، طوفان و خشکسالی یا حوادث پیشبینی نشدهای چون جنگ و قحطی.
ب) تقصیر یا اهمال و یا اتلاف توسط فروشنده.
ج) اتلاف توسط خریدار.
د) اتلاف توسط شخص ثالث.
* مرحوم بجنوردي: همچنان که ثابت شد، منظور از تلف در قاعده تلف مبیع قبل از قبض، تلف سماوی است؛ یعنی تلفی که بدون دخالت مستقیم کسی باشد. بنابراین در موردی که بایع یا مشتری یا شخص ثالثی، مبیع را اتلاف کنند، قاعده (کل مبیع تلف قبل قبضه) جاری نخواهد شد؛ زیرا موضوع بحث روایات، تلف است؛ نه اتلاف. توضيح اينكه:
1. اگر متلف، مشتري باشد، اتلاف وي در حكم قبض است؛ زيرا بعد از عقد، مبيع از آنِ مشتري بوده و خودش هم آن را تلف كرده است؛ لذا خسارت آن هم به خودش بر ميگردد. بنابراين اتلاف مشتري به منزله قبض است. البته اين حكم، در جايي است كه مشتري، عالماً و عامداً مبادرت به اتلاف كالاي خريداري شده كرده باشد؛ اما اگر اتلاف مشتري از روي جهل يا فريب باشد، اتلاف وي به منزله قبض محسوب نميشود و بي شك، به مقتضاي قاعده غرور، فروشنده به ضمان واقعي، ضامن است كه مثل يا قيمت كالا را بپردازد.24
2. اگر متلف، فروشنده باشد (بنابر مختار ما كه مدرك قاعده، بناي عقلاء است)، از آنجا كه ديگر تقابض امكان ندارد، عقد منحل ميشود و اگر هم فروشننده، ثمن را از خريدار اخذ كرده باشد، بايد آن را به وي بازگرداند. بنابراين فروشنده ضامن مثل يا قيمت كالاي تلف شده نيست تا آن را به خريدار تسليم نمايد؛ زيرا بعد فرض انحلال عقد آنامّا قبل از تلف، مال به ملك فروشنده بر ميگردد و فروشنده مال را در ملك خودش تلف نموده است. بنابراين معنا ندارد كه بگوييم وي نسبت به مال خودش ضامن است.25
3. اگر متلف، غير از مشتري و فروشنده باشد، (بنابر مختار ما كه مدرك قاعده، بناي عقلاء است)، همچنان كه در فروشنده بيان شد، از آنجا كه ديگر تقابض امكان ندارد، عقد منحل ميشود و اگر هم فروشننده، ثمن را از خريدار اخذ كرده باشد، بايد آن را به وي بازگرداند. ولي فروشنده ميتواند به متلف رجوع كرده و مثل يا قيمت كالاي تلف شده را اخذ نمايد. بنابراين متلف به ضمان واقعي، ضامن است كه مثل يا قيمت كالارا به فروشنده (صاحب كالا بعد از انحلال عقد) بازگرداند.
وكيل در قبض و اقباض
* اگر شخصي از طرف فروشنده و خريدار وكيل يا وليّ باشد، يا خود فروشنده، وكيل از طرف خريدار يا وليّ وي باشد، در تمامي اين موارد، اگر مبيع در نزد آن شخص، تلف شود (البته در صورتي كه بدون افراط و تفريط باشد)، تلف مزبور، تلف بعد از قبض است؛ نه تلف قبل از قبض؛ زيرا از آنجا كه يد وكيل يا ولي، يد موكل و يد مولي عليه ميباشد، قبض در خارج تحقق يافته است و چون، مفروض آن است كه عوضين در تحت يد او قرار دارند، نيازي به قبض جديد نميباشد؛ زيرا مستلزم تحصيل حاصل است.
* اگر فروشنده، شخصي را وكيل در اقباض نمايد، همانطور كه در وكالت ثابت شده است، يد وكيل نسبت به مال، يد اماني است؛ يعني اگر تعدي و تفريط نكند، و مال تلف شود، وي ضامن نخواهد بود. اما چنانچه تفريط در اقباض نمايد؛ نظير اينكه مال را در موعد مقرر به مشتري نرساند و مال تلف شود، بدون شك، از آنجا كه قبض و اقباض عوضين بعد از تلف، امكان ندارد، عقد منحلْ شده و مال تلف شده، آنامّا قبل از تلف در ملك فروشنده قرار ميگيرد. بنابراين، قاعده تلف مبيع قبل از قبض، شامل اين مورد شده و تلف از مال فروشنده محسوب ميشود و اگر هم فروشنده، ثمن را از خريدار اخذ كرده باشد، بايد آن را به خريدار بازگرداند. اما چون در اين صورت، تلف مستند به وكيل شده و يد وي هم يد ضماني واقعي گرديده است، فروشنده ميتواند (بر اساس قاعده علي اليد ما تؤدي) به وكيل مراجعه كرده و مثل يا قيمت كالا را مطالبه نمايد.
تعارض قاعده تلف مبيع قبل از قبض با قاعده تلف در زمان خيار26
اگر موردي پيدا شود كه هم مجراي قاعده تلف مبيع قبل از قبض و هم مجراي قاعده تلف در زمان خيار باشد؛ نظير آنجايي كه بايع ذوالخيار باشد و مثمن هم قبل از قبض مشتري تلف گردد، حكم آن مورد چيست؟
* مقتضاي قاعده تلف مبيع قبل از قبض در اين مورد، آن است كه عقد آنامّا قبل از تلف، منحل شده و تلف از مال فروشنده محسوب گردد. بنابراين اگر ثمن را از خريدار اخذ كرده باشد، بايد آن را بازگرداند. اما مقتضاي قاعده تلف در زمان خيار، آن است كه تلف از مال خريدار كه ذوالخيار نيست، بايد باشد و معناي اين حكم آن است كه ثمن در نزد فروشنده باقي بماند، بر خلاف مقتضاي قاعده تلف مبيع قبل از قبض. پس اين دو قاعده كه مجرايشان با هم نسبت عموم و خصوص من وجه دارد، در مورد اجتماع با هم تعارض ميكنند و چون مرجحي نيست، به مقتضاي قاعده ساقط ميشوند. بنابراين در اين مورد كه امارهاي در كار نيست، بايد به اصول عمليه مراجعه كرد.
مرحوم بجنوردي: اين نظر پذيرفته نيست؛ زيرا اولاً نسبت ميان مجراي اين دو قاعده با هم، نسبت عموم و خصوص من وجه نيست؛ بلكه با هم فرق دارند. مجراي قاعده تلف مبيع قبل از قبض، همچنان كه پيداست، قبل از قبض است؛ ولي مجراي قاعده تلف در زمان خيار، تلف بعد از قبض است. بنابراين با هم تعارضي ندارند.27 ثانياً اگر به حسب ظاهر هم اين دو قاعده با هم تعارض داشته باشند، قاعده كل مبيع، جلوي جريان قاعده تلف در زمان خيار را يا به نحو حكومت يا ورود و يا تخصص ميگيرد.28
1 . ماده ۳۸۷ ق.م نيز به همين قاعده اشاره دارد. اگر مبیع قبل از تسلیم بدون تقصیر و اهمال از طرف بایع تلف شود، بیع منفسخ، و ثمن باید به مشتری مسترد گردد مگر اینکه بایع برای تسلیم به حاکم یا قائم مقام او رجوع کرده باشد که در این صورت تلف از مال مشتری است. بر اساس اين ماده، چهار شرط براي قاعده تلف مبيع قبل از قبض وجود دارد: 1. مبیع عین معین و خارجی باشد. 2. تلف مبیع، قبل از تسلیم آن به مشتری باشد. 3. مبیع بدون تقصیر (افراط و تفریط) بایع تلف شود. 4. بایع برای تسلیم مبیع، به مشتری یا حاکم و قائم مقام او مراجعه نکرده باشد.
2 . كتاب مستدرك نقل از غوالي اللآلي. تلف از نگاه دکتر لنگرودی همان از بین رفتن مال، بدون دخالت مستقیم است. دکتر امامی مواردی را که در حکم تلف هستند نظير غرق شدن و سرقت در صورتیکه احتمال یافت شدن آن داده نشود، مشمول اين قاعده میداند. بعضی دیگر هم با استناد به اینکه پشتوانه و ارزش هر چیزی، بستگی به اعتبار مالیت در نزد عقلا دارد قايل هستند که اگر اوصاف و عوارض عین نیز از بین برود، تلف صدق میکند. واژه مبیع از دید لغت و مفهوم عرفی، هیچگونه ابهامی ندارد و مقصود ازآن مثمن میباشد اما باید روشن شود که شمول قاعده، فقط نسبت به مبیع (مثمن) است یا ثمن را نیز شامل میگردد.
3 . بر اساس اين حديث، قبض شرط صحت معامله است و تا زماني كه مبيع به خريدار تسليم نشده، مسؤليت ناشي از تلف يا خسارت، بر عهده فروشنده است.
4 . زماني که طرفين معامله، عقد بيعي را منعقد ميکنند، به محض تحقق عقد بيع، ثمن و مثمن به ترتيب، از مالکيت بايع و مشتري خارج و به طرف ديگر منتقل ميشود، حال حسب اين مالکيت و طبق قواعد عمومي معاملات، هر مالکي حق هرگونه تصرف و انتفاع را در اموال و املاک خود دارد، پس به طريق اولي خسارت و تلف عين و منفعت مال هم بر عهده خودش خواهد بود اما همانطور كه دانسته شد طبق قاعده (کل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه)، تلف مبيع قبل از تسليم، بر عهده بايع است و حتي اگر مشتري، ثمن را به بايع تسليم كرده باشد، حق استرداد آن را دارد، پس اين قاعده با تمليکي بودن عقد بيع سازگار نيست؛ زيرا لازمه تمليک، انتقال ضمان معاوضي مبيع به خريدار و عدم مسووليت بايع است. بنابراين ميان قاعده تلف مبيع قبل از قبض و اجماع فقهاء بر شرط صحت نبودن قبض، تعارض وجود دارد.
5 . انعقاد عقد به تنهایی موجب انتقال مال نمیشود و انتقال منوط به تسلیم آن و قبض مشتري است؛ از اين رو، تا تسلیم صورت نگیرد، مالكيت مال و ضمان معاوضی به خریدار منتقل نميشود. بنابراين اگر مبيع قبل از تسليم به خريدار تلف شد، از مال بايع محسوب ميشود.
6 . فقهاء پذيرفتهاند كه در بيع، به صرف تبادل انشايي، ملكيت موجود ميشود و بيع صرف و سلم كه تقابض در آنها شرط صحت است، دليل خاص دارند و اين از مسلمات غیر قابل انکار ميباشد. بنابراين قبض، از آثار عقد بیع است نه از شروط صحت آن.
7. همچنان که ثابت شد، منظور از تلف در قاعده تلف مبیع قبل از قبض، تلف سماوی است؛ یعنی تلفی که بدون دخالت مستقیم کسی باشد. بنابراین در موردی که بایع یا مشتری یا شخص ثالثی، مبیع را اتلاف کنند، قاعده (کل مبیع تلف قبل قبضه) جاری نخواهد شد؛ زیرا موضوع بحث روایات، تلف است؛ نه اتلاف.
8 . نظریه مرحوم سید میرزا حسن بجنوردی در کتاب القواعد الفقهیه، از نظر ایشان حکم در قاعده تلف مبیع، تعبدی است بنابراین برای توجیه آن باید بگوییم که قبل از تلف مبیع، در یک لحظه عقد فسخ شده است؛ از این رو مبیع در ملک بایع قرار گرفته و تلف شده است. این نظریه از چند جهت مورد قبول نیست؛ اولاً (من مال بایعه) و انفساخ، یک امر تعبدی نیست؛ بلکه کاملاً قابل توجیه است. ثانیاً تعبدي بودن يک حکم در معاملات، نيازمند به دليل است و تا جايي که بتوان ملاک حکم را استنباط نمود، نميتوان آن را تعبدي و بدون ملاك اعلام نمود. ثالثاً چه دلیلی وجود دارد که در تلف مبیع قبل از قبض، مالکیت مال به بایع برگردد؟
9. سید محمد موسوی بجنوردی: ما منکر آناماً هستیم، آن هم در صورتی که بخواهیم آن را با تعبد اثبات بکنیم. این نظریه هم نادرست است؛ زیرا اینکه نفس تلف، باعث انفساخ عقد گردد، دلیل میخواهد، و ما هم چنین دلیلی نداریم. بنابراین نظریه پسر مرحوم بجنوردی هم در توجیه قاعده قابل پذیرش نیست.
10. با تشکيل عقد بيع، مبيع و ثمن از مالکيت فروشنده و خريدار خارج و به طرف مقابل انتقال مييابد. اگر چه تسليم آن دو با تاخير صورت گيرد. حتي وجود خيار شرط يا تعيين مدت در تسليم مورد معامله، مانع از اين امر نيست. لازمه انتقال مالکيت، آن است که هر مالکي در مال خود به طور آزادانه، هرگونه تصرفی داشته باشد و از منافع آن بهرهمند گردد و خسارات وارد بر مال خويش را بر دوش کشد. طبق اين اصل، هرگاه پس از عقد بيع، مالي که هنوز تسليم خريدار نشده است، در اثر حوادث طبيعي و بدون تقصير يا اهمال بايع تلف شود، خسارت بر خريدار وارد شده و او بايد ثمن آن را به فروشنده بپردازد. با اين وجود، قاعده تلف مبیع قبل از قبض، مسؤوليت تلف را بر عهده فروشنده دانسته و او را ملزم به بازگرداندن ثمن به مشتري، در صورتي که پرداخته باشد، ميداند. اين امر در ظاهر با تمليکي بودن عقد بيع سازگار نيست؛ زيرا لازمه تمليک، انتقال ضمان معاوضي به مالک و عدم مسؤوليت فروشنده است. پس چگونه ميتوان تمليکي بودن عقد بيع را با ضمان معاوضي فروشنده قابل جمع دانست؟ در پاسخ، نظراتی ارائه شده است که به شرح ذیل بیان میگردد:
1- با انتقال مبيع، ضمان معاوضي نيز به خريدار منتقل ميشود و در صورتي که مبيع تسليم وي نشود و فروشنده بدون اذن از سوي خريدار، آن را در اختيار داشته باشد، اين امر، تصرف در مال غير، بدون مجوز بوده و در حکم غصب ميباشد. در نتيجه اگر مال بدون تقصير هم در اثر حادثه طبيعي، تلف شود، به مقتضاي قاعده ضمان يد و تصرف غير قانوني در مال غير، در برابر خريدار مسؤوليت دارد. اين احتمال به شدت ضعيف است و مشهور فقهاء آن را نپذيرفتهاند؛ زیرااولاً ضمان قهري در موردي به وجود ميآيد که شخصِ مرتکبِ خطا و تقصير، از حدود اذن يا متعارف خارج شود. در حالي که در فرض ما، فروشنده مرتکب هيچگونه خطا يا رفتار نامتعارف نشده است. به دليل آنکه عدم تسليم مبيع، با توافق طرفين به تاخير افتاده و تاخير، بدون مجوز نبوده است؛ بلکه بر عکس، چه بسا با خواست خريدار اين مال را به عنوان امين نگهداري نموده است و روايت معروف نبوي نيز، دلالت بر ضمانت فروشنده در مورد تلف دارد و اين ضمانت پس از عقد را، نميتوان تعبير به ضمان قهري نمود. به بيان ديگر، عدم تسليم مبيع، اعم است از آنکه با اذن مشتري يا بدون اذن او باشد و به طور مسلم در صورت وجود اذن، تلف بر عهده خود خريدار است مگر در صورت تعدي يا تفريط فروشنده. ثانياً ادله مورد استناد مشهور فقهاء در مورد تلف مبيع قبل از تسليم، اعم از روايات و بناء عقلا و اجماع، ناظر به ضمان معاوضي است؛ زيرا با تلف مبيع، عقد منفسخ مي شود و در نتيجه خريدار مالک چيزي نيست تا فروشنده در برابر او ضمان قهري داشته باشد. اینکه از زمان شيخ طوسي به بعد، از اين ضمان تعبير به ضمان معاوضي شده است نه ضمان قهري، به همين دليل بوده است.
2- ضمان معاوضي فروشنده که با انتقال مالکيت سازگار نیست، با استناد به روايت مشهور نبوي، نوعي تعبد و تسليم در برابر حکم شارع است؛ زیرا لازمه انتقال مالکيت مبيع، آن است که تلف نيز بر خريدار تحميل شود؛ ولي چون اين روايت مورد استناد و توجه فقهاء قرار گرفته و به سادگي از مفاد آن نمي توان چشم پوشيد، بايد به ناچار تسليم مفاد آن در حدود نص بود. به بيان ديگر؛ اين گروه، تحميل ضمان معاوضي بر فروشنده را مطابق با اصول حاکم بر معاوضات و تمليکي بودن عقد بيع ندانسته و به دليل وجود روايت و اتفاق نظري که در ميان فقهاء در اين خصوص وجود داشته، به ناچار آن را به عنوان استثنايي به اصل تمليکي بودن تلقي نموده و تنها در عقد بيع، در موردي که مبيع قبل از تسليم تلف شود، قابل اعمال ميدانند. زيرا امر خلاف قاعده و استثناء را بايد به حداقل و قدر متيقن آن اکتفاء نمود.
اين تحليل نيز قابل قبول نبوده و مشهور فقهاء هم آن را نپذيرفتهاند؛ زيرا اولاً شارع به زبان عرف سخن ميگويد و در معاملات دليلي وجود ندارد که بيان قاعدهاي داراي مصالح غير قابل فهم و دور از ذهن باشد، تا امري تعبدي و بدون ملاک تلقي شود. علاوه بر اين، تعبدي بودن يک حکم در معاملات نيازمند به دليل است و تا جايي که بتوان ملاک حکم را استنباط نمود، نميتوان آن را تعبدي و بدون ملاك اعلام نمود. ثانياً رواياتي که مؤيد اين قاعده هستند، بيانگر يک حکم عقلايي و داوري عرف و تحليل قصد مشترک طرفين عقد ميباشند و بر اين اساس، ملاک و ضابطه آن امري روشن و مشخص است و جايي براي تعبد و تسليم محض به عنوان امري خلاف قاعده و استثنايي از قواعد حاکم بر مالکيت نيست.
3 – عقد بيع لحظهاي قبل از تلف مبيع به خودي خود منفسخ ميشود و مالکيت مبيع دوباره به فروشنده انتقال مييابد و در اين حال تلف ميشود. با تلف مبيع و انفساخ عقد، رابطه حقوقي بين طرفين از بين مي رود و همانگونه که فروشنده امکان تسليم مبيع را از دست ميدهد، خريدار نيز تکليفي به پرداخت ثمن نخواهد داشت. در اين صورت اگر ثمن را به فروشنده پرداخته باشد، حق استرداد آن را داراست. طبق اين تحليل، ضمان معاوضي فروشنده مطابق اصول کلي حاکم بر قراردادها و اصل تمليکي بودن عقد بيع بوده و امري هماهنگ با قواعد عمومي معاملات است و هيچگونه استثناء و امر خلاف قاعدهاي در وجود ندارد. يعني با انفساخ عقد، هر يک از عوضين به مالک قبل از عقد آن باز ميگردد. در نتيجه تلف مبيع در حالي رخ ميدهد که در ملکيت فروشنده است. اين نظريه نيز (با اين که ضمان معاوضي فروشنده را مطابق قاعده توجيه و تفسير نموده و به ساير عقود معاوضي نيز قابل تسري ميداند)، با يک اشکال اساسي روبروست و آن اينكه عقد را بدون دليل و هيچگونه منطقي به طور خود به خود قابل انفساخ دانسته و اصول کلي حاکم بر معاوضات نظير اصل لزوم را بدون دليل زير پا گذاشته است. به بيان ديگر، عقد بيع از عقود لازم و غير قابل فسخ است، مگر آنکه با توافق طرفين آن يا پيدايش حق فسخ براي يکي از طرفين و اعمال آن حق، منحل گردد و يا آنکه با از بين رفتن موضوع آن، خود به خود به دليل نداشتن موضوع، منحل و منفسخ گردد. بنابراين تحت هيچ شرايط ديگري بيعي که بين دو طرف واقع شده است، به خودي خود منحل نميگردد.
4 – ضمان معاوضي بايع، امري معقول و ناشي از خواست مشترک طرفين عقد و منطبق بر قواعد عمومي حاکم بر معاملات و تمليکي بودن عقد بيع ميباشد. هر يک از دو عوض حيات حقوقي و نفوذ خود را از پيوند با ديگري ميگيرد و بدون کفه متقابل خود توان زيستن ندارد. پس اگر يکي از آن دو، تلف يا ممتنع شود، ديگري نيز خود به خود از بين ميرود و کسي که از عوض محروم شده است، از دادن معوض معاف ميگردد و در نتيجه، تلف مبيع در اثر حادثه قهري، بر فروشنده تحميل ميشود. بنابراين تلف يکي از دو عوض متقابل، موجبِ از بين رفتن تعهد به تسليم عوض مقابل به طور قهري و خود به خود ميشود وآنکه به هر دليل وفاء به عهد نکند، حق گرفتن عوض را ندارد. بنابراين هرچند، عقد بيع موجب تمليک و در نتيجه انتقال ضمان معاوضي ميشود ولي از آنجا که صرف انتقال يافتن مال، هدف نيست؛ بلکه رسيدن به آن، هدف نهايي در معامله است، با از بين رفتن يکي از دو عوض، تعهد به پرداخت عوض مقابل نيز مبناي خود را از دست ميدهد. (اين قاعده در کليه عقود معاوضي اعم از تمليکي يا عهدي به همين نحو وجود دارد که انتقال مال يا قبول تعهد در برابر دريافت مال يا قبول تعهد ديگري از سوي طرف مقابل است به گونهاي که اگر عوض در ميان نباشد، چنين توافقي به عمل نميآيد) از اين رو، با از بين رفتن يکي از دو عوض يا عدم امکان تسليم آن، عقد از هم پاشيده و منفسخ ميشود. پس با تلف هر يک از دو عوض، عقد به دليل از دست دادن موضوع، خود به خود منفسخ ميگردد و امکان بقاء آن نيست. اين نظريه و تحليلي که از آن ارائه شده، هم ضمان معاوضي فروشنده را با تمليکي بودن عقد بيع، سازگار و هماهنگ مينمايد. به نحوي که مطابق قواعد حاكم بر معاوضات باشد و امرِ خلافِ قاعده و استثنايي تلقي نشود و هم آن را قابل اعمال در کليه عقود معاوضي و نسبت به هر دو عوض در تمام اين عقود ميداند. بنابراين در معاوضات، از ابتدا، بناي طرفين بر اين بوده که تمليک هر يک از دو عوض، مقيد به تسليم آنها بوده باشد به گونهاي كه با تلف يکي از عوضين، عقد از بين ميرود و براي طرف مقابل هم، نسبت به عوض موجود، سببي براي تمليک باقي نميماند تا تقاضاي تسليم آن را بنمايد. شايان ذكر است اين نظريه با بناي عقلاء و روايات مورد استناد نيز، هماهنگ بوده و از اين جهت نيز قابل اشکال و ايراد نيست. بنابراين، طبق اين نظريه، با تلف مبيع قبل از تسليم، زمينه اجراي تعهد فروشنده از بين مي رود و امکان تسليم از جانب او وجود نخواهد داشت و عقد به دليل از دست دادن موضوع، به طور قهري منفسخ ميشود و در نتيجه ارتباط و پيوستگي آن با ثمن نيز از بين رفته و خريدار تکليفي به پرداخت ثمن ندارد و در صورتي که ثمن را پرداخته باشد، حق استرداد آن را خواهد داشت.
11 . علامه صریحاً در تذکره در این زمینه ادعای اجماع کرده است اما این دسته از اتفاق فقهاء را اجماع مدرکی میگویند و همچنان که در علم اصول دانسته شد، این اجماع از آنجا که کاشفیت قطعیه از رأی معصوم ندارد، حجت نمیباشد.
12 . بناء عقلاء همان عقل عملی است؛ یعنی آنچه که عقلاء عالم در عمل انجام میدهند. بناء عقلاء در معاوضات آن است که باید عوض و معوض باشد، پس بنای آنها در معاوضه بر مجانی بودن نیست؛ بلکه هر عوضی، معوضی دارد. همچنین از نظر عقلاء همه آنچه که در معامله تأثیر گذار است؛ نظیر خصوصیات و شرایطی که عوض و معوض بر آن واقع شدهاند، مد نظر است و مورد تأیید میباشد. بنابراين در صورت تلف، معامله منفسخ میشود.
13. به عبارت دیگر؛ اگر ثمن قبل از آنکه تحویل بایع گردد، در دست مشتری تلف شود؛ آیا تلف از مال مشتری محسوب میشود یا از مال بایع؟
14 . مگر اینکه بگوییم که پیامبر اکرم (ص) از مثمن، ثمن و از بایع، مشتری را هم اراده نموده است.
15 . البه از آن جهت که اجماع یک دلیل لبی است (یعنی غیر لفظی)، نمیتوان آن را به غیر معقد اجماع تسر داد. بنابراین اگر معقد اجماع بر انساخ عقد، در خصوص تلف مبیع قبل از قبض باشد، باید به همان مورد یعنی تلف مبیع و مثمن اکتفاء نمود؛ اما اگر در معقد اجماع، فرقی میان تلف مبیع یا ثمن نباشد، و فقهاء هم در هر دو صورت، حکم به انفساخ عقد نموده باشند؛ همچنان که شیخ اعظم انصاری در این خصوص ادعای نفی خلاف میکنند، قاعده مزبور شامل، تلف ثمن نیز میگردد.
16 . به عبارت دیگر, مبیع بودن در قاعده هیچ خصوصیتی ندارد؛ بلکه همچنان که بیان شد، بنای عقلاء در معاوضات این است که هر یک از متعاقدین چیزی میدهد که در ازای آن چیزی بگیرد. بنابراین هیچ یک تملیک به طور مجانی نمیکنند، بلکه علی نحو العوض است. حال این بنای عقلاء، اختصاصی به مثمن ندارد و این ملاک به عینه در ثمن هم موجود است.
17 . البته در چنین وضعیتی مشتری میتواند به علت تبعض صفقه، معامله را به کلی فسخ کند یا به همان مقدار بپذیرد.
18 . به عبارت ديگر؛ چه به جهت از بين رفتن آن صفت، ماليت آن شيء كم شود يا نشود. بنابراين بحث در اين است كه اگر صفتي از صفات احد العوضين (يعني مثمن يا ثمن) فوت شود، چه زوال آن صفت، باعث گردد كه عوض معيوب گردد و چه آن صفت از اوصاف كمال شيئ باشد، كه زوال آن باعث نقص در ماليت آن شود و چه زوال وصف، باعث موارد مطروحه نگردد؛ آيا قاعده تلف در اينجا جاري ميشود يا نه؟
19 . از نظر عقلاء، صدق عنوان تلف، بستگي به نظر عرف دارد و به همين جهت است كه در تعريف تلف گفته ميشود، دگرگوني شيء به حيثي كه عرف بگويد اين شيء تلف شده است. بنابراين هرچند به حسب ظاهر هيچگونه خللي به صورت نوعيه عوض و هيأتش وارد نشده؛ اما عنوان تلف به سبب از بين رفتن صفت بعد از عقد و قبل از قبض، در اين مورد نيز صادق است، پس در اينجا تلف صدق كرده و قاعده نيز شامل آن ميشود. از اين رو چه مدرك قاعده، روايات، اجماع يا بناي عقلاء باشد، قاعده شامل اين مورد ميشود؛ زيرا در وقت حدوث عقد، متعاقدين داد و ستد كه ميكنند، چيزي را كه ميدهند، ميخواهند چيز ديگري را بگيرند؛ لكن با تمام اوصافش، حال اگر عيني كه ميخواهد قبض نمايد، فاقد اين صفات باشد، قاعده جاري شده و حكم به انفساخ عقد ميگردد؛ علاوه بر اينكه وجود اوصاف و فقد آنها، در ارزش عوض تأثير ميگذارد.
20 . نمائات به دو دسته متصل و منفصل تقسيم ميشوند. متصل، نمايي است كه از عين غير قابل تفكيك ميباشد نظير گوشت گوسفند؛ اما منفصل بالعكس متصل، قابل تفكيك بوده و مسثقل از خود عين است نظير پشم، شير و بچه گوسفند. حال سؤال اينجاست نماي حاصل در فاصله ميان عقد و تلف مبيع قبل از قبض (چه نماي متصل و چه نماي منفصل) از آنِ كيست؟
21 . به صرف حدوث عقد، براي هر كدام از متعاوضين، نسبت به عوض مقابل، ملكيت حاصل ميشود و قبض و اقباض هم شرط حصول ملكيت نيست.
22 . البته این قضیه، مبتنی بر این است که فسخ بیع از زمان تلف مبیع باشد؛ اما اگر فسخ را از زمان انعقاد و حدوث عقد بدانیم، تردیدی نیست که نمائات حاصله (بعد از انعقاد عقد)، متعلق به بایع است؛ زیرا در ملک او ایجاد شده است؛ نه در ملك مشتري.
23 . يعني شرط عدم مسؤليت هر كدام از طرفين عقد نسبت به تلف ثمن و مثمن؛ نظير اينكه فروشنده در ضمن عقد، ضمان معاوضي مشتري را به تسليم ثمن در صورت تلف ثمن، اسقاط نمايد و بالعكس، يعني مشتري، ضمان معاوضي بايع را به تسليم مثمن در صورت تلف آن، ساقط نمايد. بنابراين اگر فروشنده، ثمن را از مشتري گرفته باشد و قبل از قبض، مال تلف گردد، مشتري حق مطالبه ثمن را از فروشنده ندارد. از نظر دكتر عربيان، كليه ضمانها حق است. بنابراين ضمان معاوضي، حقي بر ذمه شخص است كه با اسقاط شخص صاحب حق، ديگر شخص مشغول الذمه ضامن نيست تا مورد حق را تحويل دهد.
24 . منظور از غرور آن است كه كسي امر را بر ديگري مشتبه سازد؛ نظير آن كه مالي را در اختيار ديگري بگذارد و چنين وانمود كند كه به او هبه كرده است و در اين حالت هم، مال مزبور به مصرف شخصي متصرف قرار گيرد. در اينجا ضمان بر عهده شخص دهنده (يعني فروشنده) ميباشد.
25 . با مراجعه به عرف، عادات عقلاء و سيره مسلمانان مشخص ميشود كه آنان در موارد اتلاف عمدي كالا توسط فروشنده، وي را ضامن پرداخت مثل يا قيمت ميدانند، نه آنكه عقد را منفسخ محسوب كنند و اگر اينطور نميبود، راه سوء استفاده و كلاهبرداري باز ميشد. بنابراين چنانچه مبيع قبل از قبض مشتري، توسط بايع و مستند به فعل عمدي او تلف گردد، بايع مانند هر متلف ديگر، مسؤل فعل زيانبار خويش است و موجبي رباي انحلال عقد و زوال تعهد وي نيست و مورد، از مصاديق قاعده اتلاف مال غير است و با مصاديق ديگر فرقي ندارد. بنابراين خروج اين مورد از قاعده تلف، مسلم است.
26 . التلف فی زمن الخیار مِن مالِ مَن لا خیار له؛ اين قاعده معنايش اين است كه اگر مبيع يا ثمن در زمان خيار (چه خيار شرط، چه خيار حيوان و غيره) تلف شود، ضرر به كسي كه ذوالخيار نيست، وارد ميشود و ضرري بر ذوالخيار نيست.
27 . پس اين دو قاعده، دو مجراي دارند و وقتي دو مجراي داشته باشند، دو موضوع هم خواهند داشت. پس موضوع قاعده كل مبيع، تلف قبل از قبض خريدار است و لو اينكه فروشنده، ذو الخيار هم باشد؛ زيرا بر اساس بناي عقلاء، در عقود معاوضي قبل از قبض، چنانچه موضوع معاوضه (چه ثمن و چه مثمن) از بين برود، ديگر اين عقد معاوضي نخواهد بود تا فروشنده بتواند از حق خيار استفاده نمايد؛ لذا عقلاء حكم به انحلال عقد ميدهند و عقل منفسخ ميشود.
28 . اگر مبيع قبل از قبض، تلف شود، موضوع قاعده تلف در زمان خيار به سبب جريان قاعده كل مبيع تلف، تعبداً برداشته ميشود؛ زيرا به محض تلف، آنامّا قبل از تلف، عقد منحل شده و مال در ملك فروشنده داخل ميشود. بنابراين وقتي كه قاعده كل مبيع تلف، جريان پيدا كرد، موضوعي براي جريان قاعده تلف در زمان خيار نميماند؛ زيرا اين قاعده ميگويد كه بايد يك عقدي باشد و يك طرف از متعاقدين هم ذوالخيار باشند، حال اگر با فرض بقاي عقد، مال تلف شد، تلف از مال كسي خواهد بود كه ذوالخيار نيست. در حالي كه در فرض بحث ما، به محض تلف كالا، عقد منحل گشته و ديگر جايي براي اجراي قاعده تلف در زمان خيار نميماند. پس تعبداً موضوع قاعده تلف در زمان خيار، برادشته شد و اين معناي حكومت است، و بلكه اگر خوب دقت شود، ورود است نه حكومت؛ يعني قاعده كل مبيع تلف، موضوع قاعده تلف در زمان خيار را تكويناً بر ميدارد، اما ممكن است كه گفته شود، تخصّصاً خارج است؛ زيرا انحلال عقد، تكويني است و به لحاظ جعل شارع نميباشد.